هستی ساداتهستی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان وبابا

شب ارزوها...

مهربان من !  در این شب نورانی  که بارش باران لطفت کویر دلم را سبز و بهاری می کند آنقدر دعا می کنم و آنقدر منتظر می مانم که روزی به او برسم... شاید آن روز این ذوق و شوق را نداشته باشم  ولی مطمئنم از این صبرم و نتیجه ای که خواهم گرفت  خنده بر لبانم خواهد نشست... اما... خدای من آن روز را زود برسان  که برای داشتنش زود بودن برای تو، برای من دیر نباشد... اللهم عجل لولیک الفرج     ...
4 خرداد 1391

3 ماهگی...

فرشته کوچولوی من ماهگرد زمینی شدنت مبارک باشه هستی من ٣ ماه از اومدنت بین ما و قشنگ کردن زندگیمون میگذره . حالا اصلا نمیتونم زندگی بدون تو رو تصور کنم . خیلی زیاد دوست دارم دختر گلم     خدای مهربانم تو را سپاسگذارم  به خاطر این فرشته کوچولوی نازی که به ما دادی که با اومدنش شادی ما رو هزاران برابر کرد   عکس 3 ماهگی     این النگو هم امروز برات خریدیم با یه گردنبند ...
3 خرداد 1391

واکسن 2 ماهگی...

امروز یکشنبه 1391/2/3 ساعت 11 مامان جون و بابا جون (مامان وبابای مامانی) اومدن دنبالت و شمارو بردن برای واکسن 2 ماهگی من و بابایی اصلا دلمون نمیومد بیایم و شمارو تو اون وضع ببینیم :((((( دوتا ران پات و واکسن زدی و کلی گریه کردی الانم اومدی خونه و بهت استامینوفن دادم و خوابیدی الهیییییییی قربون اون پاهات بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس ایشالا که زودی حالت خوب بشه و تب نکونی   اینم عکس بعد واکسن :( ...
2 خرداد 1391

دختر نازم...

بعضی از تصاویر هستند که تو زندگی ما ادمها هیچ وقت از ذهن پاک نمیشن ... منم توی ذهنم از این تصاویر کم ندارم... اما تصاویری که این روزها جلوی چشمهام هستند شیرینن وخواستنی... یکی از این تصاویر مربوط به زمانیی که برای اولین بار در اغوشم گذاشتنت و تنها خو=دا میدونه که چه حسی بود... بارها سعی کردم برای بقیه توضیح بدم اما میدونم که نتونستم حس واقعیم رو منتقل کنم... یاد اون صورت تپل و نرمت که میوفتم قندی توی این دل اب میشه که شیرینیش رو تا قبل از این نچشیده بودم... تصویر دیگه تصویر شیر خوردنهای شبانه ست ... شب ها میشی ماهی کوچک اتاقمون... ماهی که به دنبال خوردن شیر دهنش رو  باز و بسته میکنه .... اونقدر خواستنیه حرکات لبه...
1 خرداد 1391
1